جدول جو
جدول جو

معنی پست کین - جستجوی لغت در جدول جو

پست کین
پشت سر، باسن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پست شدن
تصویر پست شدن
خوار و ذلیل شدن
با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست چین
تصویر دست چین
ویژگی میوه یا چیز دیگر که آن را با دست چیده و برگزیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوست کن
تصویر پوست کن
کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات را می کند، سلاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَدْهْ)
فرود آوردن. فرود افکندن. پائین آوردن. بزیر افکندن. تنزل دادن. هبت. (منتهی الارب) : خداوند این علت راباید که... در خواب بقفا بازخسبد و بالین پست کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و امروز زیر سر را کوتاه کردن گویند: تدمیح، فرود آوردن و پست کردن سر خود را. تطأطؤ، پست کردن سر را. طاءطاءه. طاءطاء رأسه ، پست کرد سر را. طمأن ظهره ، پست کرد پشت سر را. قبع، پست کردن سر در سجده. (منتهی الارب)، آهسته گردانیدن: استهلال، پست کردن متکلم آواز را. (منتهی الارب)، خوار کردن. ذلیل و زبون کردن. بی قدر و بی اعتبار کردن:
که رستم که باشد که پیمان من
کند پست و پیچد ز فرمان من.
فردوسی.
، بریدن:
بخنجر زبانش ز بن پست کرد
ز مویش زنخ چون کف دست کرد.
اسدی (گرشاسب نامۀ خطی مؤلف ص 216).
، با زمین یکسان کردن. با زمین هموار کردن. با زمین مساوی کردن:
به تیغ، طرّه ببرّد ز پنجۀ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال.
منجیک.
شغ گاو و دنبال گرگی بدست
بکوپال سر هر دورا کرد پست.
فردوسی.
چو شیر اندرافتاد و چون پیل مست
همی کشتشان و همی کرد پست.
فردوسی.
به پیری بسی دیدم آوردگاه
بسی بر زمین پست کردم سپاه.
فردوسی.
بشمشیر بران چو بگذاشت دست
سر سرفرازان همی کرد پست.
فردوسی.
ازیشان [از دیوان] دو بهره به افسون ببست
دگرشان بگرز گران کرد پست.
فردوسی.
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
عنصری.
فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند تا بیش هیچ مفسدی آنجامأوی نسازد. (تاریخ بیهقی).
صف زنده پیلان همه کرد پست
سوار و پیاده بهم برشکست.
اسدی (گرشاسب نامه ص 64).
ترا به هر جا فرمان برند و مأمورند
اگرچه دارند اقدام منکر آتش و آب
مثل ز باختر و خاور ار بجوئیشان
دوند پست کنان کوه و کر در، آتش و آب.
مسعودسعد.
چون اردشیر او را [اردوان را] بدست خویش بکشت اندر حرب خونش بخورد و بر گردنش بایستاد بعد از آنکه سرش به لگد پست کرد. (مجمل التواریخ والقصص). آنگاه [متوکل] بفرمود تا گور حسین بن علی رضی اﷲ عنهما با زمین پست کردند چنانکه هیچ اثرش نماند. (مجمل التواریخ والقصص). و امان طلبید بجهت اصحاب قلعه و تسلیم کردند، اصفهبد آنرا خراب و پست کرد. (تاریخ طبرستان). و کوشک جاولی من دیدم شاه اردشیر پست کرد. (تاریخ طبرستان).
که چرا بر من زد و دستم شکست
یا چرا بر من فتاد و کرد پست.
مولوی.
قولهم، طاً بن هذه الحفیره، علی صیغهالامر، یعنی پست کن گو آتش خوابانیدن را. (منتهی الارب)، کوتاه کردن. کاستن: گفتند امرنا خدایگان بقص اللحی ّ و عفو الشارب، یعنی که مارا خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم. (مجمل التواریخ والقصص)، خراب کردن. زائل کردن. نابود کردن. معدوم کردن. از میان بردن. دورکردن:
نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن.
فردوسی.
که از تف آن کوه آتش برست [سیاوش]
همه کامۀ دشمنان کرد پست.
فردوسی.
سپاهی ز توران بهم برشکست [رستم]
همه کامۀ دشمنان کرد پست.
فردوسی.
بگیو آنگهی گفت مندیش از این
که رستم نگرداند از رخش زین
مگر دست بیژن گرفته بدست
همه بند و زندان او کرده پست
به نیروی یزدان و فرمان شاه
برآرم من او را ز تاریک چاه.
فردوسی.
روز و مه و سالش نکند پست ازیراک
پاینده بدویست شده روزو مه و سال.
ناصرخسرو.
، کشتن:
چو آمد بر آن مرز بگشاد دست [ارجاسب]
کسی را که دیدی همی کرد پست.
فردوسی.
فرود آوریدش شه تازیان
بدان تاکند پست شاه کیان.
فردوسی.
دوکس را بزخم لگد کرد پست
یکی را سر از تن بدندان گسست.
فردوسی.
خبر شد بضحاک بد روزگار
ازان بیشه و گاو و آن مرغزار
بیامد پر از کینه چون پیل مست
مر آن گاو پرمایه را کرد پست
همه هرچه دید اندرو چارپای
بیفکند وزیشان بپرداخت جای.
فردوسی.
بدین برز و بالا و این زور دست
کنی اژدها را بشمشیر پست.
فردوسی.
- پست کردن آتش، فرونشاندن آن:
آتشی را که همه روزه کند روزه بلند
شامگاهان بیکی لحظه کند پست فقاع.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جمع واژۀ مستبکی (در حالت نصبی و جری). رجوع به مستبکی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دست چیده. چیده شده با دست. به دست از درخت چیده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با دست چیده اند و خود از درخت نیفتاده است (میوه) ، گزیده و منتخب از میوه و امثال آن. گزیده و منتخب از هر چیز بطور مطلق. برگزیده و خلاصه و سرچین. (آنندراج) ، چیزی را که به دست بچینند و انتخاب کنند. (آنندراج) : در زمستان پس از چهار پنج روز برگها بگردانند و دست چین سازندو در تابستان در دو روز. (ابوالفضل، از آنندراج).
- دست چین شدن، با دست چیده شدن میوه از درخت نه با تکان دادن یا فروافتادن خود میوه.
- ، انتخاب شدن در چیدن.
- ، انتخاب و گزیده شدن.
- دست چین کردن، چیدن با دست نه بوسیلۀ داس یا تکاندن ویا چوب زدن. بازکردن. قطف.
- ، انتخاب کردن میوه در چیدن. برگزیدن ثمار گاه چیدن. چیدن از پس گزیدن.
- ، انتخاب کردن. گزیدن
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
یکی از مارشالهای معروف روسیه. وی در سایۀ حسن و جمال خود منظور نظر کاترین دوم بود. در سال 1773 میلادی در محاربۀ با دولت عثمانی فاتح شد و به رتبۀ مشیری و عنوان پرنسی نایل و مورد لطف امپراتریس گردید و بعد به مقام رئیس وکلائی رسید. انقسام لهستان را پیش نهاد و کریمه را ضبط کرد. وی مردی حریص بود و نسبت به اهالی سرزمینهای مسخّر ظلم و ستم بسیار روا داشت و توجه و مفتونیت کاترین وی را مغرور کرد و بنای کبر و بزرگ منشی گذاشت تا آنجا که توجه و التفات امپراتریس را از دست داده و در سال 1791م. درگذشت
لغت نامه دهخدا
(وَ)
فرود شدن. سفال. سفول. هفات. انهفات. (منتهی الارب) ، ویران شدن. منهدم گشتن. فرود آمدن. خراب شدن:
دیوار کهن گشته نه بردارد پادیر
یک روز همه پست شود رنجش بگذار.
رودکی.
شدی بارۀ دژ هم آنگاه پست
نماندی در او جایگاه نشست.
فردوسی.
در باغهای پست شده هم بدین امید
نونوهمی بنفشه نشانند و نسترن.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استکانه. فروتن و کمینه و رام و خوار. (از منتهی الارب). خاضعو ذلیل. (از اقرب الموارد). رجوع به استکانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر کین
تصویر پر کین
پر حسد پر حقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست کن
تصویر هست کن
بوجودآورنده، موجود: (واین هستیها دورست ازآفریدگار زیراکه او هست کننده هستیهاست)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات رابکندسلاخ، دانه مغز از قشر جدا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست بینی
تصویر پست بینی
کوتاه بینی آنکه بینی کوتاه دارد مقابل بلند بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست سرین
تصویر پست سرین
آنکه سرین کوچک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست شدن
تصویر پست شدن
ویران شدن، منهدم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
فرود آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست چین
تصویر دست چین
میوه ای که با دست چینند، با دست انتخاب کردن اشیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست چین
تصویر دست چین
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
((پَ کَ دَ))
کشتن، نابود کردن، شکستن، ویران کردن، دور کردن، تهی کردن
فرهنگ فارسی معین
انتخاب، دست گزین، گزینش، گزیده، منتخب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وارونه، سرو ته
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
به پشت رفتن، پس رفتن، گام نهادن به پشت سر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرحله ی آخر انباشتن و چیدن گندم، جو و شالی به شکل شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی
از فنون کشتی با میاوندپس از اعلام میان دار و سرشاخ شدن دو
فرهنگ گویش مازندرانی
از فنون کشتی با میاوندپس از اعلام میان دار و سرشاخ دو کشتی.، فنی در کشتی بومی که با شال انجام شوداز فنون کشتی محلی معادل
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم تنه ی بی آستین نمدین و زمخت که چریک ها و جنگجویان پیاده
فرهنگ گویش مازندرانی